شعر معاصر ایران یعنی: «من چقدر بد بختم؛ تو چقدر بد بختی ؛ ما چقدر بدبختیم!». گاهی هم بر محور: «آن آهوی پریده، از کمند ما …» می چرخد و اینگونه چرند و پرند های عهد حافظ و وحشی بافقی است.

نه! این دیگر هنر نیست، شعر نیست. شعر بایسته است و شایسته که «زندگی» باشد. در تخیل غرق و بر ساحل دانش لنگر بیندازد.

دل نوشته ها و چیزهایی شبیه اینها که به دیگری آویزان می شود و دخیل می بندد و التماس می کند شعر نیست. بفهم! شعر خروج از عادات زبانی است. نه اینکه هر چه میخواهی تراوش کنی. شعر گفتن «رازهای» مگوست، گفتن زیبایی و تصویر سازی و خیال انگیزی ست. گفتن از زندگی ست، گفتن از روزهایی که درآنی، نه آنکه برفته و دیگر نمانده.

شعر، «راز» های زندگی را گفتن است، در پرنیانی ساخته از خیال با واژگانی فاخر و فلسفه ایی گزیده.

نگارش: مهندس فرشید خیرآبادی

پست های مرتبط